خطبه سوم نهج البلاغه معروف به خطبه شقشقیه كه از معروف ترین خطبه های آن حضرت است
خطبه شقشقیه
شعلهای از آتش دل زبانه کشید و فرو نشست!
این خطبه مشتمل بر شکایت در مورد خلافت و صبر امام در برابر از دست رفتن آنو سپس بیعت مردم با او میباشد
به خدا سوگند،او(ابو بکر)ردای خلافت را بر تن کرد،در حالیکه خوب می-دانست،من در گردش حکومت اسلامی هم چون محور سنگهای آسیایم(که بدون آنآسیا نمیچرخد).[1]
(او میدانست)سیلها و چشمههای(علم و فضیلت)از دامن کوهسار وجودم جاریاست[2]و مرغان(دور پرواز اندیشهها)به افکار بلند من راه نتوانند یافت!
پس من ردای خلافت را رها ساختم،و دامن خود را از آن در پیچیدم(و کنار گرفتم)در حالی که در این اندیشه فرو رفته بودم که:با دست تنها(با بی یاوری)به پا خیزم(و حقخود و مردم را بگیرم)و یا در این محیط پر خفقان و ظلمتی که پدید آوردهاند صبر کنم؟
محیطی که:پیران را فرسوده،جوانان را پیر،و مردان با ایمان را تا واپسین دم زندگیبه رنج وا میدارد.
(عاقبت)دیدم بردباری و صبر به عقل و خرد نزدیکتر است،لذا شکیبائی ورزیدم،ولی به کسی میماندم که:خاشاک چشمش را پر کرده،و استخوان راه گلویش را گرفته،با چشم خود میدیدم،میراثم را به غارت میبرند!.[3]
تا اینکه اولی به راه خود رفت[4](و مرگ دامنش را گرفت)بعد از خودش خلافترا به پسر خطاب سپرد،[5](در اینجا امام به قول اعشی شاعر متمثل شد که مضمونش این است):
که بس فرق است تا دیروزم امروز×کنون مغموم و دی شادان و پیروزشگفتا!او که در حیات خود،از مردم میخواست عذرش را بپذیرند(و با وجود من)وی را از خلافت معذور دارند[6] خود هنگام مرگ عروس خلافت را برای دیگری کابین بست!
او چه عجیب هر دو از خلافتبه نوبتبهرهگیری کردند(خلاصه)آن را در اختیار کسی قرار داد،که جوی از خشونت[7]سختگیری،اشتباه و پوزش طلبی بود![8]رئیس خلافتبه شتر سواری سرکش میماند،که اگرمهار را محکم کشد،پردههای بینی شتر پاره شود،و اگر آزاد گزارد در پرتگاه سقوط میکند. به خدا سوگند!مردم در ناراحتی و رنج عجیبی گرفتار آمده بودند،و من در این مدتطولانی،با محنت و عذاب،چارهای جز شکیبایی نداشتم.سرانجام روزگار او(عمر)همسپری شد[9]،و آن(خلافت)را در گروهی به شورا گذاشت،به پندارش،مرا نیزاز آنها محسوب داشت![10]پناه به خدا ز این شورا!(راستی)کدام زمان بود کهمرا با نخستین فرد آنان مقایسه کنند که اکنون کار من بجایی رسد که مرا همسنگ اینان(اعضای شورا)قرار دهند؟!لکن باز هم کوتاه آمدم و با آنان هم آهنگی ورزیدم(وطبق مصالح مسلمین) در شورای آنها حضور یافتم بعضی از آنان بخاطر کینهاش از من رویبرتافت،[11]و دیگری خویشاوندی را(بر حقیقت)مقدم داشت[12]،اعراض آنیکی هم جهاتی داشت،که ذکر آن خوشایند نیست.[13]
بالاخره سومی به پا خاست[14]او همانند شتر پر خور و شکم برآمده!همیجز،جمعآوری و خوردن بیت المال نداشتبستهگان پدریش بهمکاریش برخاستند،آنها همچون شتران گرسنهای که بهاران به علفزار بیفتند،[15]و با ولع عجیبیگیاهان را ببلعند،برای خوردن اموال خدا دست از آستین برآوردند،اما!عاقبتیافتههایش(برای استحکام خلافت)پنبه شد،و کردار ناشایستش کارش را تباه ساخت و سرانجام شکمخوارگی و ثروت اندوزی،برای ابد نابودش ساخت[16]ازدحامفراوانی که همچون یالهای کفتار بود مرا به قبول خلافت وا داشت، آنان از هر طرفمرا احاطه کردند،چیزی نمانده بود که دو نور چشمم،دو یادگار پیغمبر حسن و حسین زیرپا له شوند،آنچنان جمعیتبه پهلوهایم فشار آورد که سخت مرا برنج انداخت و ردایماز دو جانب پاره شد!مردم همانند گوسفندانی(گرگ زده که دور تا دور چوپان جمع شوند)مرا در میان گرفتند،اما هنگامی که به پا خاستم و زمام خلافت را به دست گرفتم، جمعیپیمان خود را شکستند[17]،گروهی(به بهانههای واهی)سر از اطاعتم باز زدند و از دین بیرونرفتند[18]و دستهای دیگر برای ریاست و مقام از اطاعتحق سر پیچیدند[19](و جنگصفین را براه انداختند)گویا نشنیده بودند که خداوند میفرمایϺ«سرزمین آخرت را برایکسانی برگزیدهایم که خواهان فساد در روی زمین و سرکشی نباشد،عاقبت نیک،از آن پرهیزکاران است»(سوره قصص:83) چرا خوب شنیده بودند و خوب آن را حفظ داشتند،ولی زرقبرق دنیا چشمشان را خیره کرده و جواهراتش آنها را فریفته بود!. آگاه باشید!بخدا سوگند،خدائی که دانه را شکافت[20]،و انسان را آفرید،اگر نه اینبود که جمعیتبسیاری گرداگردم را گرفته،و به یاریم قیام کردهاند،و از این جهتحجتتمام شده است،و اگر نبود عهد و مسئولیتی که خداوند از علماء و دانشمندان(هر جامعه)گرفته که در برابر شکمخواری ستمگران و گرسنگی ستمدیدگان[21]سکوت نکنند،منمهار شتر خلافت را رها میساختم و از آن صرف نظر مینمودم و آخر آن را با جام آغازشسیراب میکردم(آن وقت)خوب میفهمیدید که دنیای شما(با همه زینتهایش)در نظر منبی ارزشتر از آبی است که از بینی گوسفندی بیرون آید![22].
هنگامی که امیر المومنین(ع)به اینجای سخن رسید،مردی از اهالی عراق برخاست،و نامهای بدستش داد او همچنان نامه را نگاه میکرد(پس از فراغت از نامه)،ابن عباسگفت ای امیر مومنان!چه خوب بود،سخن را از جائی که رها کردی ادامه میدادی؟
ولی امام(ع)در پاسخش فرمود:«هیهات»ای پسر عباس«شعلهای از آتش دلبود،زبانه کشید و فرو نشست»!
ابن عباس میگوید:بخدا سوگند من هیچگاه بر سخنی هم چون این گفتار تاسفنخوردم،که امام(ع)نتوانست تا آنجا که خواسته بود ادامه دهد.
سید رضی میگوید:مقصود امام(ع)از اینکه«رئیس خلافتبه شتر سواری سرکشمیماند»این است که اگر زمام را محکم بطرف خود بکشد،مرکب چموش مرتب سر رااین طرف و آنطرف میکشاند و بینیاش پاره میشود،و اگر مهارش را رها کند با چموشیخود را در پرتگاه قرار میدهد و او قدرت حفظ آن را ندارد.آنگاه گفته میشود«اشنق الناقه»که بوسیله مهار سر شتر را بطرف خود بکشد و بالا آورد«و شنقها»نیز گفته شده است اینرا«ابن سکیت»در«اصلاح المنطق»گفته است.
و اینکه امام(ع)فرموده است«اشنق لها»و نگفته است«اشنقها»برای این است کهآنرا در مقابل«اسلس لها»قرار داده گویا امام فرموده است اگر سر مرکب را بالا آورد یعنیبا مهار آنرا نگاهدارد(بینیش پاره میشود).
توضیحها:
[1]ابن جوزی حنفی در تذکره الخواص ص 124 مینویسد:استاد ماابو القاسم نفیس انباری به اسناد خود این خطبه را از ابن عباس نقل کرده که گفت:
«پس از آن که مردم با امیر مومنان(ع)بیعت کردند و علی بر منبر بود،شخصیاز میان صف صدا زد«ما الذی ابطا بک الی الان»:چه باعثشد تا بحال در بدستگرفتن خلافت مسامحه کردی؟امام(ع)در پاسخ او این خطبه را ایراد فرمود،در مورد این خطبه بعضی از مخالفان که محتویات آن را بر خلاف میل خود دیدهاندسر و صدای زیادی به راه انداخته و میگویند که این خطبه را«سید رضی»ساختهو به علی نسبت داده است!ولی«ابن میثم»در«شرح نهج البلاغه»مینویسد:
این خطبه را در دو جا یافتم که تاریخ آن قبل از تولد شریف رضیبوده است.
1-در کتاب«الانصاف»نوشته«ابی جعفر بن قبه»که وفات او قبل از تولدرضی بوده است:
2-در نسخهای که به خط ابو الحسن«علی بن محمد بن فرات»وزیر«المقتدر بالله»که حدود شصت و چند سال پیش از تولد رضی بوده است(شرحنهج البلاغه ابن میثم جلد 1 صفحه 252 و253)
«ابن ابی الحدید»میگوید:قسمت زیادی از این خطبه را در نوشتههایابو القاسم بلخی امام بغداد دیدم که در زمان حکومت مقتدر بالله می-زیسته است.
و نیز میگوید:«مصدق بن شبیب واسطی»گفته:این خطبه را برای«ابن خشاب»خواندم او گفت:...بخدا قسم من این خطبه را در کتابهائی دیدمکه 200 سال پیش از تولد سید رضی: قبل از آنکه نقیب ابو احمد پدر رضی متولدشود نوشته شده بود(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید جلد 1 صفحه206-205چاپ جدید) برای تحقیق بیشتر میتوانید به کتاب نفیس الغدیر-جلد7 صفحه 82مراجعه فرمائید در آنجا اسناد و مدارک زیادی خواهید یافت که این خطبه ازسخنان امام است.
ضمنا باید توجه داشت که علت نامگذاری این خطبه،به«شقشقیه»درپایان خطبه آمده است که امام در پاسخ ابن عباس میفرماید(هیهات شقشقههدرت ثم قرت).
[2]اشاره به این است که ابو بکر توجه به جنبههای علمی و فضائل علیرا دارد و بارها چنانکه عایشه،ابن عباس،و عمر،شنیدهاند او نیز شنیده استکه پیغمبر فرمود:«اقضا امتی علی»«داناترین فرد امت من به قضاوت،علی استو ابن عباس میگفت:«ما علمی و علم اصحاب محمد فی علم علی الا کقطرهفی سبعه ابحر:علم من و علم دیگر اصحاب پیغمبر در برابر علوم علی(ع)چون قطرهای است در برابر هفت دریا!(به کتاب الغدیر جلد3 صفحه 95-97چاپ دوم مراجعه فرمائید).
[3] ینحدر عنی السیل:اشاره به این است که علوم و فضائل از او سرچشمهمیگیرد و دانشمندان بزرگ به این حقیقت معترفند:
از جمله ابن ابی الحدید مینویسد:تمام علوم اسلامی به علی(ع)بازگشت میکند:اما علم عقائد:معتزلیها که بزرگترین آنها«واصل بن عطاء»استشاگرد«ابن هاشم»فرزند محمد حنفیه است که او از پذیرش علی آموختهو اشعریها به«ابو الحسن اشعری»منسوبند که شاگرد ابو علی جبائی بوده که او خوداز سران معتزله است.
و اما علم فقه:تمام فقهای اسلامی ریزه خوار خوان علی(ع)هستند،زیرا«ابو حنیفه»از امام صادق(ع)کسب علم کرده،و علم او به علی(ع)منتهی میشود،و انتساب علوم شیعه به علی(ع) بسیار روشن است،و«شافعی»شاگرد«محمد بن حسن»بود که او شاگردی ابو حنیفه کرده، «احمد بن حنبل»نیز از شافعیآموخته،«مالک»هم شاگرد«ربیعه»است و ربیعه شاگرد«عکرمه»و او شاگردابن عباس است،ابن عباس هم که شاگرد ملازم علی بوده است و بازگشتفقه شیعه به او واضحتر از آن است که گفته شود زیرا شیعه آنچه دارد از ائمه خوددارد که همه آنها علوم خود را از علی(ع)گرفتهاند و او از پیامبر(ص).
و اما تفسیر:که میدانیم مفسران اسلامی غالبا از ابن عباس نقل میکنندو او شاگرد و ملازم دائمی امام(ع)بوده است.
و اما ادبیات همه میدانند که اصول آن را علی بن ابیطالب(ع)به«ابو الاسوددئلی»آموخته است(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید جلد 1 صفحه17-20) .
[4]«اری تراثی نهبا»اشاره به این است که میراث الهی مرا به غارتمیبرند،قرآن نیز خلافت را ارث الهی خوانده است«و ورث سلیمان داود...»
(سوره نمل:16) و در سوره مریم آیه6 میخوانیم که یعقوب از خداوندفرزندی خواسته و چنین دعا میکند:«یرثنی و یرث من آل یعقوب»روشن استکه وراثتسلیمان از داود و یحیی از ذکریا و آل یعقوب ظاهرا چیزی جز خلافتالهی نبوده است (سید قطب ،فی ظلال القرآن ج 5،ص246)
[5]ابو بکر در سال13 هجری ماه جمادی الاخر از دنیا رفت.
(مروج الذهب جلد 2 صفحه 304 چاپ چهارم)
[6]میگویند از کلمه«ادلی»استفاده میشود که جنبه رشوه در آناست این ماده در قرآن آیه 188 بقره نیز در مورد رشوه بکار رفته است آنجاکه میخوانیم«و تدلو بها الی الحکام لتاکلوا فریقا من اموال الناس بالاثم»:
«اموال خود را به حاکمان،برای خوردن ثروت مردم،به رشوه ندهید».
ولی این سوال پیش میآید که:عمر برای ابو بکر چه کرده بود تا خلافترا به عنوان رشوه و پاداش به او بسپارد؟پاسخ را میتوان از جملاتی که ابن ابیالحدید نوشته است فهمید،او میگوید:
«عمر همان کسی است که پایههای خلافت ابو بکر را محکم کرد ومخالفین او را در هم شکست،او بود که شمشیر زبیر را هنگامیکه از نیام بیرونآمده بود(و میگفتخلافتباید به اهلش برسد)شکست،و به سینه مقدادکوبید،«سعد بن عباده»را در سقیفه زیر لگد گرفت،و گفت:«سعد را بکشیدخدا او را بکشد»!بینی«حباب بن منذر»را له کرد،همو بود که هاشمیهائی که درخانه فاطمه پناهنده شده بودند تهدید کرد و آنان را از آنجا خارج ساخت،و اگراو نبود کار ابو بکر و امور او روبراه نمیگردید»)شرح نهج البلاغه ابن ابیالحدید جلد 1 صفحه 174 چاپ جدید).
[7]ابو بکر پس از بیعت،به مردم خطاب کرد و گفت:
«اقیلونی فلستبخیرکم»:مرا از خلافت معذور دارید،که بهتر از شمانیستم عبارت امام(ع) اشاره به همین است ولی عدهای از اهل تسنن میگویندابو بکر چنین گفت:«ولیتکم و ستبخیرکم»امیر شما شدم و از شما بهتر نیستم(نهج البلاغه عبده صفحه 40 چاپ دوم)
[8]این جمله اشاره به خشونت عمر است،ابن ابی الحدید میگوید:
«عمر زنی را برای پرسش از جریانی احضار کرد،زن حامله بود،هنگامی که او را دید بچهاش را سقط کرد(فلشده هیبته القت ما فی بطنها فاجهضتبه جنینامیتا)(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید جلد 1 صفحه 174)و نیز نقل کرده که عمر هنگام مرگ از اهل شوری پرسید:همه شما طمع درخلافت دارید؟...زبیر گفت ما از تو کمتر نیستیم زیرا تو در میان قریش نه از مادر اسلام سبقت داشتی،و نه در نزدیکی به پیغمبر(ص).
ابو عثمان جاحظ گفته است:«بخدا سوگند اگر نه این بود که زبیر می-دانست عمر در همان ساعت از دنیا میرود،هرگز چنین سخنی نمیگفت،ودر این باره نفس نمیکشید»(شرح ابن ابی الحدید جلد 1 صفحه 185)
[9]و یکثر العثار فیها...اشاره به این است که عمر در جنبههای علمی وقضاوت اشتباهات فراوانی داشته است،او بارها اعتراف کرده که:«لو لاعلی لهلک عمر»اگر علی نبود عمر هلاک شده بود و نیز گفته«اللهم لا تبقنیلمعضله لیس لها ابن ابیطالب»«خدایا مرا در مشکلی که علی به کمکم نشتابد قرار مده»و«لا ابقانی الله بعدک یا علی»:خدا مرا پس از تو زنده مگذارد(الغدیر جلد3صفحه97 چاپ دوم)برای پی بردن به نمونههائی از این اشتباهات او به جلد6 الغدیر صفحه 240به بعد مراجعه فرمائید.
[10]عمر در ماه ذیحجه سال23 هجری در اثر ضربت«فیروزه ابو لولوه»غلام مغیره بن شعبه از دنیا رفت.
[11]عمر هنگام مرگ در مورد خلافتبه مشورت پرداخت،پیشنهاداینکه عبد الله فرزندش را خلیفه کند رد کرد بخاطر اینکه از فرزندان خطاب نباید دو نفر خلیفه شوند.
پس از آن اضافه کرد:پیغمبر تا هنگام مرگ از این شش نفر راضی بود:
علی،عثمان،طلحه،زبیر،سعد بن ابی وقاص و عبد الرحمن بن عوف،لذاخلافتبین اینان باید به شورا باشد تا یکی را از میان خود انتخاب کنند،و دستوراحضار هر شش نفر را صادر کرد، سپس برای هر کدام عیبی برشمرد و از جملهبه طلحه گفت:
پیغمبر تا دم مرگ بخاطر آن جمله که پس از نزول آیه حجاب گفتی بر تو،غضبناک بود،و به علی گفت:«شما مردم را به راه روشن و طریق صحیح بهخوبی هدایت میکنی،ولی تنها عیب تو شوخیهای تو است!»بعد«ابو طلحه»انصاری را خواست و فرمان داد که پس از دفن او با 50تن از انصار این6 نفر را در خانهای جمع کند،تا با یکدیگر برای تعیین خلافتمشورت کنند،و در صورت توافق 5 نفر،گردن فرد ششم که مخالف استبزندو در صورت توافق 4 نفر،دو نفر دیگر را سر ببرد،و چنانچه3 نفر یکطرف و3 نفرطرف دیگر بودند به آن3 توجه کند که عبد الرحمن بن عوف بین آنها است،و سه نفر دیگر را در صورت پافشاری در مخالفتبه قتل برساند،و هر گاه3 روزاز شورا گذشت و توافقی نشد،همه را گردن بزند،تا مسلمانان خود شخصیرا انتخاب کنند،پس از دفن عمر ابو طلحه مقدمات این کار را فراهم ساخت.
طلحه که میدانستبا وجود علی و عثمان خلافتبه او نخواهد رسید،و از علی(ع)دل خوشی نداشت،برای تضعیف جانب او حق خود را به عثمانداد،زبیر،در برابر،حق خود را به علی واگذار کرد.
سعد بن ابی وقاص نیز که میدانستخلیفه نمیشود،حق خویش را بهپسر عمویش عبد الرحمن بن عوف داد.
(بنابر این6 نفر در3 نفر خلاصه شدند)عبد الرحمان از علی(ع)و عثمان پرسید:کدام یک حاضرید از خلافت صرف نظر کنید،و در تعیین دو نفر دیگرمختار باشید؟
جوابی نشنید،پس از آن خود را از میدان خلافتبدر برد که یکی از آندو را انتخاب کند،به علی(ع)رو کرد که با تو بیعت میکنم که طبق کتاب خدا وسنت پیغمبر(ص)و روش ابا بکر و عمر با مردم رفتار کنی!علی(ع)در پاسخفرمود:میپذیرم ولی طبق کتاب خدا و سنت پیغمبر و آنچه خود میدانم عملمینمایم.
عبد الرحمن رو به عثمان کرد و همان جمله را تکرار کرد عثمان پذیرفت،بار دیگر عبد الرحمن به علی(ع)همان جملات را گفت و همان پاسخ را شنید،برای بار سوم نیز چنان گفت، و همان جواب را شنید،لذا دست عثمان را بهخلافت فشرد و گفت السلام علیک یا امیر المومنین!
در اینجا بود که علی(ع)به عبد الرحمن فرمود:
«و الله ما فعلتها الا لانک رجوت منه ما رجی صاحبکما من صاحبهدق الله بینکما عطر منشم» («منشم»نام زنی عطار بوده که در مکه زندگی میکرده قبیله«خزاعه»و«جرهم» هر گاه میخواستند جنگ کنند عطر او را استعمال میکردند و هر گاه چنین میکردند کشته ازدو جانب زیاد میشد لذا به صورت ضرب المثلی در آمد که«اشام من عطر منشم» شومتر از عطر منشم(المنجد قسمت فرائد الادب).
«به خدا سوگند این کار را نکردی مگر اینکه انتظاراتی از او داشتی که آندو نفر از یکدیگر داشتند خداوند میان شما جدائی افکند»!
میگویند پس از آن بین عثمان و عبد الرحمن اختلاف افتاد که تا پایانمرگ عبد الرحمان،با هم سخن نگفتند.(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدیدجلد 1 صفحه 185-188)جالب این است که ابو عثمان جاحظ میگوید:اگر کسی از عمر میپرسیددر ابتدا گفتی پیغمبر از این6 نفر راضی بود،پس چگونه میگوئی،پیامبر تا دممرگ بر طلحه غضبناک بود؟سپس اضافه میکند، اگر کسی چنین میگفت عمراو را به تیر میزد،اما چه کسی جرئت داشت که سادهتر از این را بپرسد؟
[12]«فصغی رجل منهم...»مراد از این شخص سعد بن ابی وقاص استکه کینه علی(ع)بدل داشت زیرا بستگان او را علی(ع)در جنگ بدر کشته بود(شرح نهج البلاغه عبده صفحه 42) .
[13]«و مال الاخر...»مقصود عبد الرحمان بن عوف میباشد،که دامادعثمان بود زیرا همسر او ام کلثوم دختر عقبه بن ابی معیط خواهر مادری عثمانبوده است(عبده صفحه43).
[14]«مع هن و هن...»شاید اشاره به تمایل طلحه به عثمان باشد،زیرا بخششها و هدایائی بین آنها رد و بدل میشد(شرح نهج البلاغه عبده صفحه 42)خلیفه اسلامی باید چگونه تعیین شود؟
در اینجا سوالی است که به ذهن میرسد:اگر جانشینی پیامبر(ص)باید ازطرف خداوند به وسیله رهبر قبلی تعیین شود،پس چگونه عمر آن را به شوراگذاشت؟
و اگر میبایست مردم او را انتخاب کنند،چرا ابو بکر شخصا و بدونشورا عمر را تعیین کرد؟و عمر آن را به شورا گذاشت؟
این سوال پاسخی جز این ندارد که بگوئیم یکی از این دو کار نادرستبوده است،و از آنجا که به عقیده ما رهبر امت اسلامی(یعنی امام)باید صفاتی داشته باشد که جز خدا پی به وجود آنها نمیبرد(مانند مقام عصمت و مقام خاصعلمی)باید منحصرا از ناحیه پروردگار تعیین گردد.
[15]«ثالث القوم...»اشاره به خلیفه سوم است که به سال23 سر کارآمد و در سال 35 هجری بدست مسلمانان کشته شد.(مروج الذهب جلد 2صفحه 430)
[16]«خضم الابل نبته الربیع»اشاره به این است که عثمان و خویشاوندانوی اموال مسلمانان یعنی بیت المال را تصاحب میکردند که به عنوان نمونهبچند قسمت از بخششها،و اموال او، اشاره میکنیم:
خلیفه سوم به دامادش«حارث بن حکم»برادر مروان 300000 درهمبخشید و شترهای زکات و قطعه زمینی که پیغمبر اسلام آن را به عنوان صدقهوقف مسلمانان کرده بود به او داد.
و به سعید بن عاص بن امیه«100000»درهم بخشید.
و هنگامیکه به مروان بن حکم«100000»درهم بخشید به ابو سفیان نیز«200000»درهم داد.
به طلحه«32200000»درهم،زبیر«59800000»درهم داد.
خود او«30500000»درهم و 350000 دینار.
یعلی بن امیه 500000 دینار.
عبد الرحمان 2560000 دینار از بیت المال برداشتند.
برای اطلاع بیشتر به مدارک این بحثبه جلد 8 الغدیر قسمتبخششهایعثمان صفحه286 مراجعه فرمائید.زیرا ما آمار همه بخششهای وی که در آنجاآمده و به 126770000 درهم و به 4310000 دینار بالغ شده در اینجا نیاوردیم.
[17]«و کبتبه بطنه...»اشاره به وضعی است که عثمان به وجود آوردو سرانجام گرفتار کیفر آن شد.
او در اثر بخششها از بیت المال به بستگان خود،و اهانتبه اصحاب خاصپیغمبر(ص)همچون ضرباتی که به«عمار یاسر»وارد آورد که باعث فتق اوگردید،و اخراج دلخراش«عبد اله بن مسعود»از مسجد پیغمبر بدانگونه که قسمتیاز استخوانهای دندهاش شکسته شد،و تبعید صحابی پاک«ابوذر»که پیغمبر دربارهاش فرموده بود:«آسمان بر سر راستگوتر از ابو ذر سایه نیفکنده»به نقطه بدآب و هوای«ربذه»و گماردن عمال و فرمانروایان ناصالح از خویشاوندان خود درشهرهای اسلامی،و رسیدگی نکردن به شکایات مردم در این زمینه همه اینهاباعثشد که گروهی از مسلمانان از شهرهای مختلف در مدینه گرد آیند،و پساز استیضاح وی،خواستار کنارهگیریش از خلافتشوند و چون نپذیرفت موجباتقتل او را فراهم ساختند.
برای اطلاع بیشتر به جلد9 الغدیر مراجعه فرمائید.
[18]«نکثت طائفه»:مقصود از اینان طلحه و زبیر و افراد دیگری هستندکه بیعت را شکستند و جنگ جمل را براه انداختند و عایشه را نیز در این راه باخود همراه ساختند.
[19]«و مرقت اخری»:مراد از این گروه«خوارج»هستند یعنی همانهاکه در لشکر امام(ع)بودند و ابتداء امام(ع)را مجبور کردند که«حکمیت»رابپذیرد،و پس از آن که آن حکم شوم صادر شد اعتراض کردند و سرانجام جنگ نهروانرا براه انداختند که بالاخره علی(ع)کار آنها را یکسره کرد.
[20]«و قسط آخرون»:اینان کسانی بودند که به رهبری معاویه در برابرامام(ع)قیام کردند و نهایتستمگری را به خرج دادند و مبارزههائی را براهانداختند که مهمترین و معروفترین آنها«جنگ صفین»است.
[21]«فلق الحبه...»اشاره به ابتدای زندگی گیاهان و اول حیاتانسانها و اهمیت آن است.
[22]«و لا سغب مظلوم...»اشاره به این است که دانشمندان اجتماعنباید در برابر گرسنگی مظلومان و شکمخوارگی ستمکاران خاموش بنشینند.
[23]«ازهد
عندی»اشاره به بیاعتنائی او نسبتبه خلافت و دنیا استکه شرح آن در
قسمتهای دیگر خواهد آمد.
برچسب ها:
كتاب ،
نهج البلاغه ،
دانلود ،
امیرالمومنین ،
شیعه ،
Download ،
Ebook ،
شرح و تفسیر نهج البلاغه ،
شرح ،
تفسیر ،